سلام من ی دختر ۱۸ ساله هستم توی ی خونواده ۵ نفره با ی خواهر و ی برادر کوچیکتر مادر و پدرم باهم ب مشکلات جدی خوردن و مامانم قصدش طلاقه بابام مدت هاست ک داره با ی خانوم اشنا ب مامانم خیانت میکنه و غیر از بخش عاطفی این داستان بابام مقدار زیادی از پولی ک حق من و خواهر برادر و مادرمه رو خرج اون خانوم میکنه ما ب شدت وابسته مادرم هستیم و حتی فکر یک شب خونه نبودنش دیوونمون میکنه اگ مادرم بره من نمیتونم باهاش برم چون نمیتونم خواهر و برادرم رو تنها بذارم بابام مارو میبره شمال خونه مادربزرگم و اونجا ی جهنم واقعیه جو خونه گاهی متشنج میشه و غیر از این قضیه ک اتفاق افتاده خودمم با خودم کلی مشکل دارم و واقن حس میکنم ی ادم روانیم زیاد ب خودکشی فک میکنم ولی جراتشو ندارم امیدم ب زندگی رو کاملا از دست دادم و هر شب ارزو میکنم صبح فردارو نبینم کنکور دادم و نتیجه دلخواهم رو نگرفتم من خیلی باهوش بودم و ب قول مامانم مخ ریاضی و فیزیک ولی مدتیه ک هیچ مسئله ریاضی رو نمیتونم حل کنم تصمیم داشتم برای سال اینده بخونم و دوباره کنکور بدم ولی انگار ی سد بزرگ مانع فهمیدن حتی ی کلمه از جملات کتابام میشه ب شدت پرخاشگرم و بعد از هر بحث کوچیکی عذاب وجدان عمیقی میگیرم ب طوری ک دلم میخواد سرمو محکم ب دیوار بکوبم رزمی کارم و همیشه بدون دستکش با مشت خالی رو دیوار تمرین میکنم همش دستام کبود و کوفتس و روی ساعد دستمم گاهی با تیغ خط میندازم حس میکنم با این کار شاید کمی خشم و غم درونم کم شه همیشه بغض دارم و تا یکی خیلی عادی ازم میپرسه حالت چطوره اشکم درمیاد مادرم سرطان داره و ب الکل اعتیاد داره از نظر روحی حالش اصلا مساعد نیست و پدرمم با این کارش همه چیزو بدتر کرده مادرم همش داد و بیداد میکنه سر من و یهو بدون دلیل کاملا نادیده میگیره منو وقتی بیرونم و بهش زنگ میزنم جوابمو نمیده یا گوشیو میده خواهرم حرف بزنه ی دفعه باهام بد میشه و فحش میده ب من توهین میکنه و حرفایی میزنه ک خیلی خیلی عصبیم میکنه پدرمم ک دگ بدتر جدیدا توی خونه فحش های رکیک ب من و مادرم میده و اکثر اوقات کار ب کتک کاری میکشه خیلی لاغر شدم و روز ب روز دارم ضعیف تر میشم مدتیه ک دست و کتف چپم درد میگیره رفتم نوار قلب دادم و فهمیدم قلبم مشکل پیدا کرده حس میکنم دگ هیچ چیز قشنگ نیس و من ب هیچ کدوم از ارزوهام نمیرسم امیدمو کاملا از دست دادم و خیلی خیلی نگران خواهر و برادرمم همش ی گوشه میشینم و با خودم فکر میکنم چیکار کنم ک حال هممون خوب شه دوباره ولی هیچی ب ذهنم نمیرسه از خونه و محلمون خیلی بدم میاد دگ از هیچی لذت نمیبرم هیچ چیز دگ برام جالب نیست احساس خستگی روحی و جسمی شدیدی میکنم حس میکنم هممون نیاز ب کمک داریم ولی هیچکس نیس ک کمکمون کنه خواهش میکنم بهم بگید باید چیکار کنم من عاشق خونوادمم ولی گاهی رفتارای همشون باعث میشه دلم بخواد شاهرگ گردنمو بزنم و راحت شم شبا تا صب نمیخوابم و روزام ک میخوابم همش تو خواب اذیت میشم خوابای اشفته میبینم دلم نمیخواد اصن خونه باشم و دوست هم ندارم برم بیرون تو حالتیم ک گاهی حس میکنم نمیتونم نفس بکشم خیلی فشار رومه ب خاطر نتایج مزخرف کنکور بابام همش بهم کنایه میزنه و خوردم میکنه خسته شدم از زندگی خسته شدم یکی ی کاری بکنه من فقط یکم ارامش میخوام